و باز هم دلم تنگ آمده است.... تامل.... توجه ...... توسل............. تمسک........................ به چه کس؟؟؟ برای چه؟؟؟؟؟؟ با کدام هدف؟؟؟؟؟ با توام ای دل............................................ میشنوی صدایم را؟ بر کدام ویرانه قدم گذاشته ای که اینگونه ویران گشته ای؟ یا نه،کدام ویرانه را در خود جای داده ای که اینگونه رنگ باخته ای؟ اصلا میفهمم چه می گویم؟ اصلا میفهمی چه می گویم؟ من دلم! خود دل! دل با دل که سخن نمی گوید! نکن ای دل،ای دل!بگو عقل!بگو گوش!بگو چشم! بشنـــــــــــــــــــو... ببــــــــــــــــیـــــــن.... با عقل ببین ای دل! بجای ویرانه عقل در خود جای ده! بگذار بفهمی چه میگویند این جماعت..........................دل حرم خداست،غیر از خدا کسی را راه نده! اما نمیشود:( من دلم کمی نشستن در کنار مجنون میخواد ... در غروبی غم انگیز که برایم دل انگیز میشود حالا تو گوش کن ای عقل! دل حرم خداست .... این سرزمینی که دلم برایش عجیب تنگ میشود خودش حرم خداست.... حرمی که حرمی کوچکو نالایق را در بر میگیرد... حرم در حرم میشود دلم! میشنوی عقل؟ حتما میشنوی تو خود گوش و چشمی هستی بس شنوا و بینا! بشنو..... من مجــــــــــــنونم....مجنونِ مجنون:( ویرانه ای که قدم گذاشته ام همین جاست....همین دنیای نفرت انگیز آدم ها همین ویرانه ای که مرا با خود برده است تا انتهای یک ویرانگی! اما نه یک لحظه مکث...صبر! قطعه ای در این دنیا که خود آسمانی ست مرا نجات خواهد داد از غرق شدن در این دریای ویرانگی، از همین دنیا! مجنــــــــــــــــنون......نام یک جزیره است،که در طلائیه چون طلایی می درخشد.بیاد آوردی؟ من و تـــــــــــو و مجنون در یک غروب بهاری طلائیه..... عقل!عشق بازی ها کردیم...یادت هست؟ حالا دیگر آرام بگیر و فقط دل بده ... پلک بزنی این بار هم دعوتی به این میهمانی:) پ.ن:دلم خیلی برای جزیره مجنون تنگ شده...................خعلی! قاطی شدن معنویت و مادیات تو این نوشته...حساس نشو:دی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |